معنی فارسی friskle

B1

فریسکل، بازی کردن به طوری که شامل جنبش و نشاط باشد، به خصوص در بازی‌های کودکانه.

To play or move about in a lively or playful way.

example
معنی(example):

پسر کوچولو دوست دارد با اسباب‌بازی‌هایش بازی کند.

مثال:

The little boy likes to friskle with his toys.

معنی(example):

او نتوانست از بازی کردن با توله‌سگی که در دامنش بود خودداری کند.

مثال:

She couldn't help but friskle the puppy in her lap.

معنی فارسی کلمه friskle

:

فریسکل، بازی کردن به طوری که شامل جنبش و نشاط باشد، به خصوص در بازی‌های کودکانه.