معنی فارسی frisolee
B1فریزوله، بشقاب یا ترکیبی از سبزیجات، معمولاً به صورت سرخ شده یا بخارپز.
A plate or mixture of vegetables, typically served in a dish.
- NOUN
example
معنی(example):
آنها از یک بشقاب سبزیجات در شام لذت بردند.
مثال:
They enjoyed a frisolee of vegetables at dinner.
معنی(example):
یک بشقاب سبزیجات معمولاً برای یک وعده غذایی سالم است.
مثال:
A frisolee of greens is often healthy for a meal.
معنی فارسی کلمه frisolee
:فریزوله، بشقاب یا ترکیبی از سبزیجات، معمولاً به صورت سرخ شده یا بخارپز.