معنی فارسی frostless
B1فاقد برف یا یخ، به ویژه در مورد شرایط جوی.
Characterized by the absence of frost.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
زمستان بدون یخ به ما این امکان را داد که بیشتر از فعالیتهای خارج از خانه لذت ببریم.
مثال:
The frostless winter allowed us to enjoy more outdoor activities.
معنی(example):
باغ در آب و هوای بدون یخ شکوفا شد.
مثال:
The garden thrived in the frostless climate.
معنی فارسی کلمه frostless
:
فاقد برف یا یخ، به ویژه در مورد شرایط جوی.