معنی فارسی frotted
B1دارای حالت یا بافتی که بخاطر پودر یا مواد دیگر فشرده شده باشد.
Matted or pressed together; often used to describe fabric.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
پارچهی خمیده نرم به نظر میرسید.
مثال:
The frotted fabric was soft to the touch.
معنی(example):
پس از شستوشو، حولهی خمیده به خوبی آب را جذب کرد.
مثال:
After washing, the frotted towel absorbed water well.
معنی فارسی کلمه frotted
:
دارای حالت یا بافتی که بخاطر پودر یا مواد دیگر فشرده شده باشد.