معنی فارسی fuddling

B2

عمل سردرگم کردن یا به هم ریختن.

The act of confusing or mixing things up.

verb
معنی(verb):

To confuse or befuddle.

معنی(verb):

To intoxicate.

معنی(verb):

To become intoxicated; to get drunk.

noun
معنی(noun):

Intoxication from alcohol

example
معنی(example):

صدای سردرگم از جمعیت تمرکز را سخت کرده بود.

مثال:

The fuddling noise from the crowd made it hard to concentrate.

معنی(example):

او قبل از امتحان در حال ورق زدن یادداشت‌هایش بود.

مثال:

He was fuddling through his notes before the exam.

معنی فارسی کلمه fuddling

: معنی fuddling به فارسی

عمل سردرگم کردن یا به هم ریختن.