معنی فارسی fullmouthed

B1

وقتی که شخص در حال صحبت در شرایطی است که دهانش پر از غذا است.

Describing someone's manner of speaking while their mouth is full.

example
معنی(example):

او پاسخی با دهان پر داد که سخت قابل رمزگشایی بود.

مثال:

She gave a fullmouthed reply that was hard to decipher.

معنی(example):

خنده‌ی او با دهان پر، اتاق را پر کرد.

مثال:

His fullmouthed laughter filled the room.

معنی فارسی کلمه fullmouthed

: معنی fullmouthed به فارسی

وقتی که شخص در حال صحبت در شرایطی است که دهانش پر از غذا است.