معنی فارسی fuzzily
B1به معنای مبهم یا نامشخص، به ویژه در زمینه وضوح یا شفافیت اطلاعات یا تصاویر.
In a vague or unclear manner, especially regarding the clarity of information or images.
- ADVERB
example
معنی(example):
تصویر به طرز پچیدهای ثبت شده بود، که دیدن آن را سخت میکرد.
مثال:
The picture was fuzzily captured, making it hard to see.
معنی(example):
او به طرز مبهمی توضیح داد، که همه را گیج کرد.
مثال:
He explained fuzzily, leaving everyone confused.
معنی فارسی کلمه fuzzily
:
به معنای مبهم یا نامشخص، به ویژه در زمینه وضوح یا شفافیت اطلاعات یا تصاویر.