معنی فارسی get one's feet under the table
B1در یک موقعیت یا مکانی جایی برای خود پیدا کردن و به آرامش رسیدن.
To become settled and comfortable in a new situation or environment.
- IDIOM
example
معنی(example):
بعد از چند هفته، بالاخره در شغل جدیدم جا افتادم.
مثال:
After a few weeks, I finally got my feet under the table at the new job.
معنی(example):
مدتی طول میکشد تا در یک گروه جدید جا بیفتید.
مثال:
It takes time to get your feet under the table in a new group.
معنی فارسی کلمه get one's feet under the table
:در یک موقعیت یا مکانی جایی برای خود پیدا کردن و به آرامش رسیدن.