معنی فارسی gibbetted

B1

به گببد قرار دادن، عمل نمایش عمومی یک مجرم یا جسد به منظور ترساندن دیگران و جلوگیری از رفتار مشابه.

To display a body on a gibbet as punishment or warning.

example
معنی(example):

مجرم به عنوان هشداری به دیگران در گببد گذاشته شد.

مثال:

The criminal was gibbetted as a warning to others.

معنی(example):

آنها بدن را در گببد قرار دادند تا جرائم را دلسرد کنند.

مثال:

They gibbetted the body to discourage crime.

معنی فارسی کلمه gibbetted

: معنی gibbetted به فارسی

به گببد قرار دادن، عمل نمایش عمومی یک مجرم یا جسد به منظور ترساندن دیگران و جلوگیری از رفتار مشابه.