معنی فارسی gibbled

B1

به معنای پخش شدن یا به هم ریختن به طور غیرمنظم.

To have scattered or made a mess of something.

example
معنی(example):

کیک بعد از اینکه سعی کردم آن را برش بزنم، در تمام سطح کانتر گبی شد.

مثال:

The cake was gibbled all over the counter after I tried to cut it.

معنی(example):

او در حین آشپزی غذا را به هر طرف پخش کرد.

مثال:

He gibbled the food everywhere while cooking.

معنی فارسی کلمه gibbled

: معنی gibbled به فارسی

به معنای پخش شدن یا به هم ریختن به طور غیرمنظم.