معنی فارسی girdingly
B1به گونهای که در روابط یا بیان واضح و محکم باشد.
In a manner that is firm and supportive.
- ADVERB
example
معنی(example):
او به طور گریدینگی صحبت کرد و مطمئن شد که همه نقطه نظر او را درک کردند.
مثال:
He spoke girdingly, ensuring everyone understood his point.
معنی(example):
او به شیوهای گریدینگی هدیه را بستهبندی کرد.
مثال:
In a girdingly manner, she wrapped the gift.
معنی فارسی کلمه girdingly
:به گونهای که در روابط یا بیان واضح و محکم باشد.