معنی فارسی glimmeringly

B1

به شیوه‌ای درخشان یا روشن.

In a manner that is sparkling or shining.

example
معنی(example):

نورها به صورت درخشان راه را روشن کردند.

مثال:

The lights glimmeringly illuminated the path.

معنی(example):

او با شوق و ذوق از ماجراجویی‌هایش در خارج از کشور صحبت کرد.

مثال:

She spoke glimmeringly of her adventures abroad.

معنی فارسی کلمه glimmeringly

:

به شیوه‌ای درخشان یا روشن.