معنی فارسی glimpsed
B1دیدن یا مشاهده چیزی به صورت ناگهانی یا گذرا.
Caught sight of something briefly.
- verb
verb
معنی(verb):
To see or view briefly or incompletely.
مثال:
I have only begun to glimpse the magnitude of the problem.
معنی(verb):
To appear by glimpses.
example
معنی(example):
او بازیگر را در جمع تماشاچیان دید.
مثال:
She glimpsed the actor in the crowd.
معنی(example):
دیشب یک ستاره دنبالهدار را دیدم.
مثال:
I glimpsed a shooting star last night.
معنی فارسی کلمه glimpsed
:
دیدن یا مشاهده چیزی به صورت ناگهانی یا گذرا.
