معنی فارسی glunch
B1چهرهای ناخرسند یا بیعلاقه نشان دادن به چیزی.
To make a scowl or a grimace.
- VERB
example
معنی(example):
او وقتی به کثیفی آشپزخانه نگاه کرد، چهرهای ناخرسند نشان داد.
مثال:
He made a glunch when he saw the mess in the kitchen.
معنی(example):
با چهرهای ناخرسند، او از صحنه ناامیدکننده دور شد.
مثال:
With a glunch, she turned away from the disappointing scene.
معنی فارسی کلمه glunch
:
چهرهای ناخرسند یا بیعلاقه نشان دادن به چیزی.