معنی فارسی grouchingly

B1

به شکل بدخلقانه، به طوری که ناراحتی و نارضایتی مشخص باشد.

In a manner that expresses discontent or irritation.

example
معنی(example):

او به طور بدخلقانه از مجبور بودن به بیدار شدن زود شکایت کرد.

مثال:

He grumbled grouchingly about having to wake up early.

معنی(example):

او به طور بدخلقانه از رفتن به بیرون در باران خودداری کرد.

مثال:

She grouchingly refused to go out in the rain.

معنی فارسی کلمه grouchingly

: معنی grouchingly به فارسی

به شکل بدخلقانه، به طوری که ناراحتی و نارضایتی مشخص باشد.