معنی فارسی grubbily
B1به طور نامرتب یا ژولیده، توصیف کننده وضعیتی که در آن شخص به شیوهای غیرمرتّب زندگی کند.
In a messy or unkempt manner, describing a state where a person lives carelessly.
- ADVERB
example
معنی(example):
او به طور نامرتب برای فعالیت در فضای باز لباس پوشید.
مثال:
She dressed grubbily for the outdoor activity.
معنی(example):
او به مدت چند هفته به طور نامناسب در طبیعت زندگی کرد.
مثال:
He lived grubbily in the wild for weeks.
معنی فارسی کلمه grubbily
:
به طور نامرتب یا ژولیده، توصیف کننده وضعیتی که در آن شخص به شیوهای غیرمرتّب زندگی کند.