معنی فارسی have one's heart in one's mouth

B2

احساس ترس یا اضطراب شدید دست دادن.

To feel very anxious or scared.

example
معنی(example):

وقتی صدای بلند را شنید، قلبش در دهانش بود.

مثال:

When she heard the loud noise, her heart was in her mouth.

معنی(example):

او قبل از امتحان قلبش در دهانش بود.

مثال:

He had his heart in his mouth before the exam.

معنی فارسی کلمه have one's heart in one's mouth

:

احساس ترس یا اضطراب شدید دست دادن.