معنی فارسی have the measure of
B2بهدست آوردن درک یا شناخت از چیز یا شخصی.
To understand someone or something thoroughly.
- IDIOM
example
معنی(example):
من الان قابلیتهای او را اندازهگیری کردهام.
مثال:
I have the measure of his abilities now.
معنی(example):
او اندازهگیری این پروژه را انجام داده و میداند چه کار باید کند.
مثال:
She has the measure of this project and knows what to do.
معنی فارسی کلمه have the measure of
:
بهدست آوردن درک یا شناخت از چیز یا شخصی.