معنی فارسی headmost
B2به معنی در موقعیت ابتدایی یا جلویی.
Being at the foremost position.
- adjective
adjective
معنی(adjective):
Closest to the front of a group or pack
example
معنی(example):
او در جلوترین صندلی میز نشسته بود.
مثال:
He sat in the headmost seat at the table.
معنی(example):
موقعیت جلوترین برای رهبری مهم است.
مثال:
The headmost position is important for leadership.
معنی فارسی کلمه headmost
:
به معنی در موقعیت ابتدایی یا جلویی.
