معنی فارسی hinderance
B1مقاومتی که مانع پیشرفت یا انجام کارها میشود.
An obstacle or impediment that prevents progress or makes something difficult.
- NOUN
example
معنی(example):
طوفان برای برنامههای سفر ما مانعی بود.
مثال:
The storm was a hindrance to our travel plans.
معنی(example):
نبود تجربهاش مانعی برای پروژه بود.
مثال:
His lack of experience was a hindrance to the project.
معنی فارسی کلمه hinderance
:
مقاومتی که مانع پیشرفت یا انجام کارها میشود.