معنی فارسی hoofbound
B1فشار یا اجبار به پیروی از یک سنت یا انتظارات مشخص.
Under pressure or obligation to conform to a certain tradition or expectations.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
او احساس میکرد که تحت فشار انتظارات خانوادهاش قرار دارد.
مثال:
He felt hoofbound by the expectations of his family.
معنی(example):
او مجبور بود به سنت خانوادهاش پایبند باشد.
مثال:
She was hoofbound to follow the family tradition.
معنی فارسی کلمه hoofbound
:
فشار یا اجبار به پیروی از یک سنت یا انتظارات مشخص.