معنی فارسی humphing
B1عمل صدا درآوردن بهویژه بهعنوان نشانهای از نارضایتی، معمولاً زیر لب.
Making low, discontented sounds as a form of expression.
- VERB
example
معنی(example):
او در حین جلسه زیر لب نارضایتی ابراز میکرد.
مثال:
He was humphing under his breath during the meeting.
معنی(example):
او دائم از رفتار ناعادلانهاش در محل کار شکایت میکرد.
مثال:
She kept humphing about her unfair treatment at work.
معنی فارسی کلمه humphing
:
عمل صدا درآوردن بهویژه بهعنوان نشانهای از نارضایتی، معمولاً زیر لب.