معنی فارسی imbricate
B2به همپوشانی اشیایی اشاره دارد که درحالت قرارگیری متقاطع یا لایهلایه قرار میگیرند.
To arrange overlapping elements like shingles or scales.
- verb
- adjective
verb
معنی(verb):
To overlap in a regular pattern.
معنی(verb):
To undergo or cause to undergo imbrication.
adjective
معنی(adjective):
Having regular overlapping edges; intertwined.
example
معنی(example):
کاشیها به صورت همپوشان قرار میگیرند تا سقفی بسازند.
مثال:
The tiles imbricate to form a roof.
معنی(example):
برگها به صورت همپوشان روی شاخههای درخت قرار میگیرند.
مثال:
Leaves imbricate on the branches of the tree.
معنی فارسی کلمه imbricate
:
به همپوشانی اشیایی اشاره دارد که درحالت قرارگیری متقاطع یا لایهلایه قرار میگیرند.