معنی فارسی immaterialised
B1به حالت نامحسوس درآمدن، اشاره به تبدیل شدن به چیزی که دیگر قابل لمس یا دیدن نیست.
Past tense of immaterialise; to have become intangible.
- VERB
example
معنی(example):
نگرانیهای او تا انتهای جلسه نامحسوس شده بود.
مثال:
Her worries had immaterialised by the end of the meeting.
معنی(example):
راهحل پیش از آن که آنها متوجه شوند، نامحسوس شده بود.
مثال:
The solution had immaterialised before they realized it.
معنی فارسی کلمه immaterialised
:
به حالت نامحسوس درآمدن، اشاره به تبدیل شدن به چیزی که دیگر قابل لمس یا دیدن نیست.