معنی فارسی immoved
B2بیتفاوت، غیر قابل حرکت یا تحت تأثیر واقع نشدن.
Not affected or moved; showing no emotional response.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
او نسبت به داستان غمناک بیتفاوت ماند.
مثال:
He remained immoved by the sad story.
معنی(example):
با وجود هرجومرج، او بیتفاوت به نظر میرسید.
مثال:
Despite the chaos, she appeared immoved.
معنی فارسی کلمه immoved
:
بیتفاوت، غیر قابل حرکت یا تحت تأثیر واقع نشدن.