معنی فارسی impassably
B1به طوری که عبور امکانپذیر نباشد.
In a manner that cannot be passed or traversed.
- ADVERB
example
معنی(example):
جاده به طور ناامیدکنندهای توسط درختان افتاده مسدود شده بود.
مثال:
The road was blocked impassably by the fallen trees.
معنی(example):
آنها ساعتها به طور ناامیدکنندهای در ترافیک گیر کرده بودند.
مثال:
They were impassably stuck in traffic for hours.
معنی فارسی کلمه impassably
:
به طوری که عبور امکانپذیر نباشد.