معنی فارسی impassibly

B2

به نحو غیر احساسی و با بی‌احساسی.

In a manner that is not influenced by emotion.

example
معنی(example):

او به طور بی‌احساس از خیابان‌های شلوغ عبور کرد.

مثال:

She walked impassibly through the crowded streets.

معنی(example):

او به طور بی‌احساس به فاجعه خیره شد و نتوانست واکنشی نشان دهد.

مثال:

He stared impassibly at the disaster, unable to react.

معنی فارسی کلمه impassibly

: معنی impassibly به فارسی

به نحو غیر احساسی و با بی‌احساسی.