معنی فارسی impecunious
C2 /ˌɪm.pəˈkjuː.ni.əs/توضیفی برای فردی که پول کافی ندارد و به شدت در امور مالی مشکل دارد.
Having little or no money; poor.
- adjective
adjective
معنی(adjective):
Lacking money
example
معنی(example):
دانشجوی فقیر برای پرداخت شهریه به زحمت افتاده بود.
مثال:
The impecunious student struggled to pay tuition.
معنی(example):
او از یک پسزمینه فقیر آمده است.
مثال:
He came from an impecunious background.
معنی فارسی کلمه impecunious
:
توضیفی برای فردی که پول کافی ندارد و به شدت در امور مالی مشکل دارد.