معنی فارسی impedingly

B1

به صورت مزاحم یا به گونه‌ای که مانع شود.

In a manner that causes obstruction.

example
معنی(example):

طوفان به طور مزاحم بر عملیات نجات تأثیر می‌گذاشت.

مثال:

The storm was impedingly affecting the rescue operations.

معنی(example):

او به طرز مزاحمی صحبت کرد و باعث شد دیگران نتوانند دنبال کنند.

مثال:

She spoke impedingly, making it hard for others to follow.

معنی فارسی کلمه impedingly

: معنی impedingly به فارسی

به صورت مزاحم یا به گونه‌ای که مانع شود.