معنی فارسی impedimentary

B1

توصیف موانع یا مشکلاتی که می‌تواند پیشرفت را با مشکل مواجه کند.

Describing obstructions in a process.

example
معنی(example):

ماهیت مزاحم سیاست پیشرفت را متوقف کرد.

مثال:

The impedimentary nature of the policy hindered progress.

معنی(example):

آنها جنبه‌های مزاحم سیستم را مرور کردند.

مثال:

They reviewed the impedimentary aspects of the system.

معنی فارسی کلمه impedimentary

: معنی impedimentary به فارسی

توصیف موانع یا مشکلاتی که می‌تواند پیشرفت را با مشکل مواجه کند.