معنی فارسی impermeated
B2نفوذ کرده، به طوریکه مادهای به طور کامل در دیگری نفوذ کند.
Past tense of permeate; to have spread or flowed throughout something.
- VERB
example
معنی(example):
بوی گلها تمام اتاق را impermeated کرد.
مثال:
The smell of the flowers permeated the entire room.
معنی(example):
نور به آرامی از شیشه impermeated شده است.
مثال:
The light has permeated the glass gently.
معنی فارسی کلمه impermeated
:
نفوذ کرده، به طوریکه مادهای به طور کامل در دیگری نفوذ کند.