معنی فارسی imping
B1 /ˈɪmpɪŋ/تاثیر گذاشتن، نفوذ کردن، معمولا به معنی تاثیر منفی بر چیزی.
To have a negative effect or impact on something.
- verb
- noun
verb
معنی(verb):
To plant or engraft.
معنی(verb):
To graft, implant; to set or fix.
معنی(verb):
To engraft (feathers) into a bird's wing.
معنی(verb):
To eke out, strengthen, enlarge.
noun
معنی(noun):
The act or process of grafting or mending.
example
معنی(example):
سر و صدای محل ساخت و ساز بر تمرکز من تاثیر می‌گذاشت.
مثال:
The noise from the construction site was impinging on my concentration.
معنی(example):
نظرات او به طور مداوم بر روند تصمیم‌گیری ما تاثیر می‌گذاشت.
مثال:
His opinions were continually impinging on our decision-making process.
معنی فارسی کلمه imping
:
تاثیر گذاشتن، نفوذ کردن، معمولا به معنی تاثیر منفی بر چیزی.
