معنی فارسی impinged
B2آسیب زدن یا تأثیر منفی گذاشتن بر چیزی در گذشته.
To have adversely affected something in the past.
- verb
verb
معنی(verb):
To make a physical impact on.
مثال:
Loud noise can impinge on the eardrum, causing temporary hearing damage.
معنی(verb):
To interfere with.
معنی(verb):
To have an effect upon, especially a negative one.
example
معنی(example):
این گزارش بر اعتبار او تأثیر منفی گذاشت.
مثال:
The report impinged on his reputation.
معنی(example):
تصمیم او بر عملکرد تیم تأثیر منفی گذاشت.
مثال:
Her decision impinged upon the team's performance.
معنی فارسی کلمه impinged
:
آسیب زدن یا تأثیر منفی گذاشتن بر چیزی در گذشته.
