معنی فارسی impingements
C1مواردی از برخورد یا فشار که معمولاً به دلیل محدودیت یا آسیب وارد میشود.
Instances of something being restricted, often due to pressure or injury, usually related to physical conditions.
- noun
noun
معنی(noun):
The act of impinging.
example
معنی(example):
پزشک توضیح داد که برخوردها (impingements) که بر شانهام تأثیر دارند.
مثال:
The doctor explained the impingements affecting my shoulder.
معنی(example):
او به دلیل آسیب، برخوردهایی در مفاصلش تجربه کرد.
مثال:
He experienced impingements in his joints due to the injury.
معنی فارسی کلمه impingements
:
مواردی از برخورد یا فشار که معمولاً به دلیل محدودیت یا آسیب وارد میشود.