معنی فارسی implacement

B1

عمل قرار دادن یا پیاده‌سازی چیزی، به ویژه در یک زمینه خاص.

The act of placing something in a specific location or context.

example
معنی(example):

پیاده‌سازی سیاست جدید کارایی را بهبود بخشید.

مثال:

The implacement of the new policy improved efficiency.

معنی(example):

پیاده‌سازی اقدامات ایمنی جدید حیاتی است.

مثال:

Implacement of the new safety measures is critical.

معنی فارسی کلمه implacement

: معنی implacement به فارسی

عمل قرار دادن یا پیاده‌سازی چیزی، به ویژه در یک زمینه خاص.