معنی فارسی implacably
C1به طرز غیرقابل تغییر یا تسکین.
In a manner that cannot be appeased or pacified.
- ADVERB
example
معنی(example):
او بهطور بیرحمانهای از توافق بر سر باورهایش خودداری کرد.
مثال:
He implacably refused to compromise on his beliefs.
معنی(example):
طوفان بهطور بیرحمانهای ادامه داشت و هیچ نشانهای از آرام شدن نشان نمیداد.
مثال:
The storm raged implacably, showing no signs of calming down.
معنی فارسی کلمه implacably
:
به طرز غیرقابل تغییر یا تسکین.