معنی فارسی implicatively
B2به طور ضمنی، با معنی یا پیام نهان که به وضوح بیان نمیشود.
In a way that suggests something without explicitly stating it.
- ADVERB
example
معنی(example):
او به طور ضمنی پیشنهاد کرد که او باید اتاق را ترک کند.
مثال:
He suggested implicatively that she should leave the room.
معنی(example):
این نظر به طور ضمنی به بهبود پروژه هدفمند بود.
مثال:
The comment was implicatively aimed at improving the project.
معنی فارسی کلمه implicatively
:
به طور ضمنی، با معنی یا پیام نهان که به وضوح بیان نمیشود.