معنی فارسی impositive

B2

تحمیلی، الزام‌آور، به معنای تحمیل چیزی بر دیگران.

Tending to impose; often authoritative or demanding.

example
معنی(example):

لحن تحمیلی صدای او این نکته را واضح کرد که انتظار اطاعت دارد.

مثال:

The impositive tone of his voice made it clear he expected obedience.

معنی(example):

اقدامات تحمیلی می‌تواند به شورش منجر شود.

مثال:

Impositive measures can lead to rebellion.

معنی فارسی کلمه impositive

: معنی impositive به فارسی

تحمیلی، الزام‌آور، به معنای تحمیل چیزی بر دیگران.