معنی فارسی in a row

B1

عبارتی برای توصیف وقایع یا اشیاء که به‌طور متوالی قرار دارند.

Describing something that happens one after another without interruption.

example
معنی(example):

آنها پنج بازی متوالی را بردند.

مثال:

They won five games in a row.

معنی(example):

ما در یک ردیف نشسته بودیم تا نمایش را تماشا کنیم.

مثال:

We sat in a row to watch the show.

معنی فارسی کلمه in a row

: معنی in a row به فارسی

عبارتی برای توصیف وقایع یا اشیاء که به‌طور متوالی قرار دارند.