معنی فارسی in order to do something

B1

برای انجام کاری، به معنای نیاز به اقداماتی که به هدفی خاص منجر می‌شود.

A phrase used to indicate purpose.

example
معنی(example):

من برای اینکه در امتحان خوب نمره بگیرم، سخت درس می‌خوانم.

مثال:

I study hard in order to do well on the exam.

معنی(example):

برای انجام این پروژه، به منابع بیشتری نیاز داریم.

مثال:

In order to do this project, we need more resources.

معنی فارسی کلمه in order to do something

: معنی in order to do something به فارسی

برای انجام کاری، به معنای نیاز به اقداماتی که به هدفی خاص منجر می‌شود.