معنی فارسی inbounded
B1محصور شدن، اشاره به ناحیهای که با مرزهای مشخص محدود شده است.
To be enclosed or limited within specific boundaries.
- verb
verb
معنی(verb):
To pass a ball inbounds
مثال:
Smith inbounds the ball to Johnson.
example
معنی(example):
این منطقه توسط کوهها و رودخانهها محصور شده است.
مثال:
The region is inbounded by mountains and rivers.
معنی(example):
این مناطق محصور شده توسط قانون حفاظت میشوند.
مثال:
These inbounded areas are protected by law.
معنی فارسی کلمه inbounded
:
محصور شدن، اشاره به ناحیهای که با مرزهای مشخص محدود شده است.