معنی فارسی incommensurably
C2به طور غیرقابل مقایسه.
In a manner that cannot be compared.
- ADVERB
example
معنی(example):
این دو فرهنگ به طرز غیرقابل مقایسهای متفاوت هستند.
مثال:
The two cultures are incommensurably different.
معنی(example):
او به کائناتی که به طرز غیرقابل مقایسهای وسیع است با شگفتی نگاه کرد.
مثال:
He viewed the incommensurably vast universe with awe.
معنی فارسی کلمه incommensurably
:
به طور غیرقابل مقایسه.