معنی فارسی incommensurableness
C2حالتی که در آن دو یا چند چیز نمیتوانند با یک معیار مشترک مقایسه شوند.
The quality of being incommensurable or unable to be compared.
- NOUN
example
معنی(example):
بینظمی دو نظریه، محققان را به چالش کشید.
مثال:
The incommensurableness of the two theories challenged the researchers.
معنی(example):
آنها به بینظمی معیارهای استفاده شده در مطالعات مختلف اشاره کردند.
مثال:
They noted the incommensurableness of the metrics used in different studies.
معنی فارسی کلمه incommensurableness
:
حالتی که در آن دو یا چند چیز نمیتوانند با یک معیار مشترک مقایسه شوند.