معنی فارسی incommunicativeness
B2کیفیتی که در آن فرد یا گروه قادر به برقراری ارتباط نیستند.
The condition of being uncommunicative.
- NOUN
example
معنی(example):
عدم توانایی او در برقراری ارتباط، ارتباط دوستانش با او را دشوار کرد.
مثال:
His incommunicativeness made it difficult for his friends to connect with him.
معنی(example):
عدم توانایی تیم در برقراری ارتباط مانع موفقیت آنها بود.
مثال:
The team's incommunicativeness was a barrier to their success.
معنی فارسی کلمه incommunicativeness
:
کیفیتی که در آن فرد یا گروه قادر به برقراری ارتباط نیستند.