معنی فارسی incommunicated

B1

پیام یا اطلاعاتی که به درستی منتقل نشده است.

Not communicated or conveyed properly.

example
معنی(example):

پیام به درستی انتقال نیافت و باعث سردرگمی در میان تیم شد.

مثال:

The message was incommunicated and caused confusion among the team.

معنی(example):

آنها احساس کردند که از بقیه گروه جدا شده‌اند.

مثال:

They felt incommunicated from the rest of the group.

معنی فارسی کلمه incommunicated

: معنی incommunicated به فارسی

پیام یا اطلاعاتی که به درستی منتقل نشده است.