معنی فارسی incommunicably

B2

به شیوه‌ای که امکان برقراری ارتباط وجود ندارد.

In a manner that does not allow communication.

example
معنی(example):

او در حین جلسه به طور غیرقابل ارتباطی در افکارش گم شده بود.

مثال:

He was incommunicably lost in his thoughts during the meeting.

معنی(example):

او احساس می‌کند که به طور غیرقابل ارتباطی از همتایانش دور است.

مثال:

She feels incommunicably distant from her peers.

معنی فارسی کلمه incommunicably

: معنی incommunicably به فارسی

به شیوه‌ای که امکان برقراری ارتباط وجود ندارد.