معنی فارسی inconclusion

B1

حالت یا نتیجه‌ای که به پایان نرسیده باشد.

The state of not reaching a conclusion.

example
معنی(example):

سخنرانی او با یک ناتمام که همه را متعجب کرد پایان یافت.

مثال:

His speech ended with an inconclusion that surprised everyone.

معنی(example):

گزارش با ناتمام پایان یافت و سوالات بی‌پاسخ ماندند.

مثال:

The report ended in inconclusion, leaving questions unanswered.

معنی فارسی کلمه inconclusion

: معنی inconclusion به فارسی

حالت یا نتیجه‌ای که به پایان نرسیده باشد.