معنی فارسی inconformity
B1عدم توافق یا همراستی. حالتی که در آن با هنجارها یا انتظارات مطابقت ندارد.
The state of not conforming; lack of agreement with accepted norms.
- NOUN
example
معنی(example):
ناهماهنگی او با قوانین گروه واضح بود.
مثال:
His inconformity with the group's rules was obvious.
معنی(example):
هنرمند ناهماهنگی خود را به عنوان وسیلهای برای بیان پذیرفت.
مثال:
The artist embraced his inconformity as a means of expression.
معنی فارسی کلمه inconformity
:
عدم توافق یا همراستی. حالتی که در آن با هنجارها یا انتظارات مطابقت ندارد.