معنی فارسی incrash

B1

به هم خوردن یا دچار تصادف شدن، به ویژه در زمینهٔ خودروها یا طرح‌ها.

To collide or crash; to disrupt or bring to a temporary halt.

example
معنی(example):

ماشین به نظر می‌رسید که به مانع برخورد کند.

مثال:

The car seemed to incrash into the barrier.

معنی(example):

او نمی‌خواست با مرتکب شدن به یک اشتباه، برنامه‌هایش را خراب کند.

مثال:

He did not want to incrash his plans by making a mistake.

معنی فارسی کلمه incrash

: معنی incrash به فارسی

به هم خوردن یا دچار تصادف شدن، به ویژه در زمینهٔ خودروها یا طرح‌ها.