معنی فارسی incudate

B1

اصطلاحی برای توصیف عمل وارد نمودن یا کاشتن یک شیء در محل خاص.

To insert or implant something into another structure.

example
معنی(example):

به معنای کاشتن یا وارد کردن چیزی است.

مثال:

To incudate means to implant or insert something.

معنی(example):

جراح نیاز داشت که ایمپلنت را با دقت وارد کند.

مثال:

The surgeon needed to incudate the implant carefully.

معنی فارسی کلمه incudate

:

اصطلاحی برای توصیف عمل وارد نمودن یا کاشتن یک شیء در محل خاص.